حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویندبا این همه عمری اگر باقی بودطوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد ونه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بودمیدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویاشبیه شمایل شقایق نیست!راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانهئی خریدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار … هی بخند!بیپرده بگویمت چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شدفردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپیداز فرازِ کوچهی ما میگذردباد بوی نامهای کسان من میدهدیادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟نه ریرا جان نامهام باید کوتاه باشدساده باشدبی حرفی از ابهام و آینه،از نو برایت مینویسم حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن!!
:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 213
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60