گفتی شتابِ رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست با قهر می گریزی و گویا که غافلی آرام سایه ای همه جا در قفای توست ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی رفتی،بسوز اینهمه آتش سزای توست
جستم از دام به دام آر گرفتار دگر من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر شد طبیب من ِبیمار مسیحا نفسی تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
روم به جای دگر دل دهم به یار دگر هوای یار دگر دارم و دیارِ دگر به دیگری دهم این دل که خوار کرده توست چراکه عاشق نو، دارد اعتبار دگر خبر دهید به صیادِ ما، که ما رفتیم به فکر صید دگر باشدو شکار دگر
!  
|